کوچه باغهای تنگ و تاریک مدینه، در زیر نور بیرمق ماه، در هالهای از تاریکی فرو رفته است. دیوارهای گلی، با آن درهای چوبی که از شدّت اشعههای خورشید، رنگ باختهاند، چهره خسته و قدیمی شهر را، جلوه خاصّی بخشیدهاند. شهر در بستر شگفتانگیز شب، به شهر مردگان میماند. تنها گاه، نجوای مرغی، در دل نخلستانهای اطراف مدینه، پیکر این سکوت وهمانگیز را میخَلَد.......
عرشیان در سوگ فاطمه(س) نالانند. فرزندان فاطمه(س) ناباورانه پیکر مطهر و بىجان مادر را در آغوش کشیده، معصومانه مىگریند و با ذره ذره وجودشان از مادر مىخواهند که بار دیگر با آنان سخن بگوید، فاطمه(س) اما مظلوم و زجر کشیده همچنان ساکت .....
و حالا علی(ع) است و شب و تنهایی و پیکر مطهر همسر و ناله های معصومانه فرزندان و به اندازه تمام جهان غم و بغضی که گلوی حضرتش را می فشارد و خیل ملائکه که آمده اند تا در این تنهایی، غمخوار مولا(ع) باشند ...
خون بگرییم در عزای فاطمه